دلم گرفته ... بس که این عقل حسود جاش رو تنگ کرده!
کاش یکی پیدا شه وفقط به خاطر دل خودش ، تمام قوانین عاقلانه ی دنیا رو زیر پا بذاره.... تا دلم امیدش رو برای زنده موندن و نفس کشیدن زیر بار سنگ سنگین عقل از دست نده !
شما هر کاری رو برای چی انجام می دید؟
چند درصد کارها رو برای دلتون ،عشقتون ، خانواده یا "دوستتون" انجام می دید؟
و چند درصد کار ها رو برای جلب نظر و یا به خاک مالوندن پوزه ی کسایی انجام می دید که فی الواقع نبودنشون برای شما بهتر از بودنشونه ؟
سیاست ، جنسش کثیفه ! وقتی وارد یه رابطه ی دو نفره بشه ، دیر یا زود رابطه رو به گند می کشه ! چون سادگی و صداقت رو ازش می گیره...
اخلاق خیلی بد من اینه که وقتی حوصله ندارم و یکی می آد که با من حرف بزنه ، بهش نمی گم که الان اصلا حوصله ات رو ندارم ! یا وقتی از کسی توقعی دارم و انجام نمی ده ، بهش نمی گم که هی فلانی !! من ازت توقع( به حَقّه !) انجام این کار رو دارم و تو انجام نمی دی و داری اعصاب منو خورد می کنی !
اصلا نمی فهمم چرا و از کی این ارزش در درونم ایجاد شد که فدا کردن خود برای دیگران خیلی خوب و توقع نداشتن از آدم ها و قانع بودن به همینی که الان هستن بسیار عمل پسندیده ایست !
این مسئله خیلی مسئله ی جدیدی نیست و خیلی و قته دارم باهاش دست و پنجه نرم می کنم ! راستش مشکلی که جدیدن پیدا کردم اینه که یه محدثه ی جدید در درونم ایجاد شده که بر خلاف شخصیت قبلیم ، بسیار دقیق و نکته بین و متوقعه ! و در حالیکه من در حال انجام از خود گذشتن ها ی روز مره ام هستم ، مدام وظایف طرف مقابل و توقعاتش رو از اون بهم یاد آوری می کنه و این میشه که من در تمام روز(و گاهی حتی شب !) مشغول کلنجار رفتن با خودم و قانع یا ساکت یا سرکوب کردن اون محدثه ی جدید و شستن دلخوری هام از دست آدم ها هستم ! گاهی هم کم می آرم و زمام امور و اخلاقم رو ایشون به عهده می گیرن !
خسته شدم ....
یکی از درد هایی که مثل طوفان از راه می رسه و می تونه در چند لحظه یه زن رو نابود کنه ، "ترس از دست دادنه "....
ترس از دست دادن عزیزی که شاید الان مثلا کنارش نشسته یا زل زده تو چشماش یا دارن با هم می خندن یا چایی می خورن اما یهو این ترس میآد سراغش "که نیاد اون روزی که نباشی کنارم عزیزم .... "
اگه اون روز بیاد چه کنم ؟... چه جوری تحمل کنم نبودنت رو وقتی بودن به این شیرینت رو تجربه کردم ... جای خالیت رو چه کنم ؟... این خاطراتت رو چه طور بتونم لحظه ایی به یادم نیارم ؟... چه جوری این نگاه رو ، این لبخند رو ، این حس خوبه این لحظه رو فراموش کنم ؟ .... با چه ترفندی دلم رو تسکین بدم ؟...آه.....
و همین طور سقوط می کنه! این میشه که یهو هاله ای از غم می دوه توی نگاهش ! یا چشماش در اوج خنده پر اشک میشه!
رگه های ظریفی از درد ، در تمام لحظه های یه زن هست ... سخته درک کردن همشون!
کاش هر کسی موقعیتش رو تو زندگی بقیه بفهمه ... بفهمه که دقیقا کجای زندگیه یه نفر وایساده! نه خودش رو کمتر ببینه، نه بیشتر !...
در مورد پست قبلی باید بگم که به شخصه علاقه ی زیادی به استیو جابز دارم و به نظرم "مرد بزرگی" بوده!